امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

شاعر جان!

امروز به طور اتفاقی فهمیدم تو از خودت شعر میگی و میخونی. داشتی با ماشینهات بازی میکردی و آواز میخوندی: راننده ، راننده من رو ننداز تو چاله فرمون رو محکم بگیر چاله خطرناکه چاله تصادف داره   بهت گفتم این شعر رو مریم جون تو مهد بهت یاد داده؟ گفتی نه. گفتم پس از کجا یاد گرفتی؟ گفتی از خودم! ازونجایی که قافیه و ردیف و وزن شعر خیلی میزون نیست حدس زدم واقعن باید مال خودت باشه. چند ساعت بعد ازت خواستم دوباره شعر راننده ، راننده رو بخونی. گفتی یادم نیست! در صورتیکه شعرهای مهد یا مامان جون رو همیشه وقتی ازت میخوام تکرار کنی با هیجان بیشتری تکرار میکنی. نمیدونم اتفاقی بود یا نه اما میخوام روت زوم کنم و...
29 آذر 1393

بیماری،بیماری، بیماری!

خب شتری که منتظرش بودیم دم خانه مان خوابید ! از روزی که رفتی مهد تقریبن هر یک هفته مریض میشوی! شیاف استامینفون شده است جزو خریدهای روزانه مان ، انگار که بخواهی مثلن ماست یا تخم مرغ یخچالت کم نباشد! تب سنج گوشی هم شده است مثل عینک و کیف پول و موبایلم که وقتی بیرون میرویم چک میکنم حتمن توی کیف دستی ام باشد. به دایی محمود هم زنگ زده ام و گفته است باید تحمل کنی، کودکانی که تازه وارد مهد یا مدرسه میشوند چون پیش ازین در محیط عمومی نبوده اند واکنش طبیعی بدنشان ایجاب میکند بیمار شوند. 6 ماه صبر و تحمل مریضی ها بدن را ایمن میکند و بعد دیگر مریض نمیشود! مریضی ها را تحمل میکنم ، چک کردن دقیقه به دقیقه تبت. اما اخلاقت؟ بغل کردن بچه ها ...
28 آذر 1393
1